- ۰ نظر
- ۱۸ آبان ۹۷ ، ۰۰:۰۰
بانام خداوند رحمان ورحیم ،باردیگردلهامان امال غصه ودرد گردید لکن هرچند حکمت خداوندی است،اما صحنه های دلخراش این وضعیت جان، روح واحساس مان را به درد اورد.واز این راه دورجزعرض شرمندگی وتسلیت کاردیگری از ماساخته نیست،وبایدگفت ایران من تسلیت ایرانی تسلیت ،امیدوارم جانباختگان این حادثه عظیم بشری بیشترازاین خسارت جانی وانسانی درپی نداشته باشد.،همچنین اززحمات همه حاضرین در صنحه مکافات نهایت تشکر،قدردانی وامتنارا دارم،
من کیستم
اری من کیستم ؟
شاید تو برای من اشنا باشی ولی من برای همه غریبه ام
من کیستم
شاید ستاره ای دورافتاده ازاسمان ابی ،وشاید تکه سنگی از کوه های اسمانی که هیچکس به آن دست نیافته اند
من کیستم
شاید من همان باشم که همه میگویند کجاست ،وکسی نمیداند که درکنارشان هستم
من هرکه هستم از جنس اسمانم،
ولی جدی میگویم؟من کیستم
من که اینگونه سخن میگویم کیستم
من میگویم از اعماق دریای محبت امده ام
من از اوج اسمان ابی امده ام
من از دل های شکسته رشد کردم
من از پس کوچه های تاریک و پیچ در پیچ این شهر غریب امده ام
من از خواب شیرین کودکان امده ام
من از رویای رفته برباد دختران!
من از سراب دریای صحراها امده ام!
من کیستم
من از کجا امده ام؟
شاید من همان قصه ی مادرانه باشم که گفت!
آن مرد امد ! آن مرد درباران امد!
وشاید کسی باشم که گویند!
روزی روزگاری مردی خواهد امد
اری من اکنون امده ام ولی!
همه به دنبال کسی هستند که !
شاید بیاید شاید
ومن گویم، آمدند اری خیلی ها آمدند و رفتند!
اما هیچکس ندانست که از کجا امدند
وبه کجا رفتند
ومهمتراینکه اصلا کی رفتند
من تورا میبینم
من تورا می بویم
من تورا هرلحظه وهرکجا میجویم
اماتو!
اماشما!
اما این ازدهام انسان ها
و صدای فریاد ها ،همه وهمه غریبه اند
و شاید خواب وخیالی باشد برای خفته در خاک
من کیستم
شاید خود نیز ندانم که کیستم !
شاید هم از اول خیال پنداشتم که کیستم
ولی هرکه باشم توشه ای اورده ام!
از عشق ، ازمحبت، از وفا
کوله باری آورده ام !
از غم ها غصه ها،اشک ها
از ناله های شبانه
از زمستان سرد ی که استخوان ها را درهم شکست
خواب گرسنگان که تمام خیال بود
از اشک یتمیم،از عصای افتاده روشن دلی که زمین خورد
وازسینه ای پراز آه وحسرت پیری که درسینه مانده است !
واز سیاهی ابر بهاری که باران را در دل خویش نهان کرده است!
کوله باری از تجربه ای تلخ !
از حاکم ی پست وفرون مایه!
اری حاکم بودن آسان ولی انسان بودن ..
حاکم شهر جفا!!
که دیدم از پوست نازک ولی پربهای پدرانمان
فرشی ساخت برای زیرپای اشرافیان خونخوار
و عصایی استخوان برادرانمان
برای تکیه درلحظات مستی!
ودیدم که هردندان شکسته بهای یک جو نان است
ودیدم از آغوش خواهرانمان خفتنگاهی ساخت
برای ارمیدن خویش درزمان مستی!!!
اری من دیدم تمام این ایام را
وچشیدم همه این تلخی هارا
ودم نزدم از برای خدا
پس بگو من کیستم
آنکس که آمده است؟؟
یاانکس که
شاید بیاید شاید
اینها تنها کلماتی بود که درخصوص اتشنشانهای شهید به ذهن من حقیر میرسد
ماخودرا کاسه داغ تر اش انقلاب کرده ایم
همه مارا به چشم سرانگشتان نظام میدانند
درهرمحفلی مینشینیم بحث انتقاد داغ است
وما باید درقبال خیانت های برخی به مردم پاسخگو باشیم
تایک برهه از زمان راحت میشد توجیح کرد اما دیگر پاسخ های ما کفاف خیانت برخی را نمیدهد وما باید بشینیم تا با بارش انتقاد سرخ و سفیدمان کنند
و ما اش نخورده و دهن سوخته به زمین خیره شویم
عمرگرانمایه درگذراست ارزوها درسینه حبس است
رنگ و رخساردنیافریبنده
عجب عروس دنیازیبامیرقصد
ماکه از این همه زیبایی محروم عجب ارزوهامان بی نسیب میمیرند
خدایا مرا درمیان گرگ ها رها کردی .
گرگهایی که گوشت تن خویش را هم به تاراج میبرند.
خدایا می گریم و فریاد میزنم نام تورا.که جوابم دهی ولی افسوس که گویی نمیشنوی این فریاد را.
من در این شهر فرنگ با جرعه ای ایمان و عمل دست به سوی ات بلند کردم تا بگیری دستانم . تاشاید رهایم سازی از این شهر شب اشوب .اما انقدر سرت پرسوداست که ندیدی دستانم
هرگرگ بیابان گردی شد سلطان جنگل ولی ما هنوز مرغابی این برکه ی خشکیده ایم
وستاره هایی پنهان که از خرجین دزدان شب ستیز برون میریزد
چه باید گفت چه باید کرد دراین جنگل وحشی که روبهی دنبال خوردن فرزندخویش است