شکوا
يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ق.ظ
خدایا مرا درمیان گرگ ها رها کردی .
گرگهایی که گوشت تن خویش را هم به تاراج میبرند.
خدایا می گریم و فریاد میزنم نام تورا.که جوابم دهی ولی افسوس که گویی نمیشنوی این فریاد را.
من در این شهر فرنگ با جرعه ای ایمان و عمل دست به سوی ات بلند کردم تا بگیری دستانم . تاشاید رهایم سازی از این شهر شب اشوب .اما انقدر سرت پرسوداست که ندیدی دستانم
هرگرگ بیابان گردی شد سلطان جنگل ولی ما هنوز مرغابی این برکه ی خشکیده ایم
وستاره هایی پنهان که از خرجین دزدان شب ستیز برون میریزد
چه باید گفت چه باید کرد دراین جنگل وحشی که روبهی دنبال خوردن فرزندخویش است
- ۹۵/۰۸/۰۹
http://tablighnevis.blog.ir